loading...

بلاگ مستطاب زندگی

خرده روایت‌هایی درباره زندگی من

بازدید : 405
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:26

برای من که بارها و بارها برای مخترع ماشین ظرفشویی فاتحه خوانده بودم و دعایش کرده بودم سخت بود که مدتی بدون ماشین ظرفشویی بمانم و یکی از دوست نداشتنی‌ترین کارهای آشپزخانه را مدام تکرار کنم.

امشب وقتی فرضیه دیگری مطرح شد تعمیرکار دیگری آمد و رفت، نمی‌دانستم به علت بسیار کوچک خرابی ماشین بخندم یا گریه کنم. آقای محترم و خوش صحبت تعمیرکار بیشتر قطعه‌های ماشین ظرفشویی را از هم جدا کرد و بعد حدس زد موتور سوخته، که از مکالماتش با یک نفر دیگر فهمیدم که نسوخته و خدا را شکر کردم. بعد حدس زد پمپ مشکل دارد، که نداشت. بعد دیگر یحیا خوابش می‌آمد و یوسف کتاب می‌خواست و نتوانستم گفتگوی آشپزخانه را دنبال کنم و اتفاقاتی را که می‌افتاد تماشا.

بعد که بچه‌ها خوابیدند و تعمیرکار رفت و به آشپزخانه رفتم قطعه بسیار کوچک سیاهی را دیدم که روی کابینت بود.

علت خرابی، یک میکروسوئیچ بود که کمی، فقط کمی‌از یک سکه بزرگتر بود.

می‌خواهم به یادگار نگهش دارم.

تا وقتی دیدمش چیزهایی را یادم بیاورد.

از همه مهمتر خودم را.

این‌که گاهی یک دستگاه کوچک در من خراب می‌شود و علت خرابی را نمی‌دانم و مرا از کار می‌اندازد. زندگی دیگرانی که به من وابسته است را هم فشل می‌کند.

به این‌که ما همه مسئول قطعه‌های خودمان هستیم. وقتی درست کار نمی‌کنیم یعنی یک جای کار می‌لنگد. اگر بلدم که خودم دل و روده ذهنم را بریزم بیرون و ببینم چه قطعه‌ای بوی دود می‌دهد؟ کدام یکی سیم اتصالش از جایی که باید باشد قطع شده؟ و شاید یک قطعه‌ای تاریخ مصرفش گذشته و دیگر کار نمی‌کند، چرا تلاش می‌کنم به هر قیمتی نگهش دارم و دور نمی‌اندازمش؟ مثل دندان خرابی که می‌تواند بقیه دندان‌های سالم را هم پوسیده کند.

این قطعه مرا یاد روزها و شب‌هایی دیگری هم می‌اندازد. اوقاتی که خودم را به زور پای سینک نگه می‌داشتم تا آخرین تکه هم شسته شود و بی‌قاشق و لیوان و بشقاب نمانیم.

سخت و دوست نداشتنی بود، اما همان اوقات ناخوب هم فرصتی بود برای فکر کردن به چیزهایی که معمولا برایش وقت نداشتم. گاه آن‌قدر درگیر بوده‌ام که نفهمیدم مدت‌ها است آب یخ کرده و انگشتانم بی‌حس شده. یا داغ شده و دارم می‌سوزم. یا بریده و خون قاطی ظرف‌ها می‌شود و من هنوز دارم مساله‌ای را حل می‌کنم که هیچ متفکری پای سینک ظرفشویی نتوانسته حلش کند.

و گاه لذت برده‌ام از همان شستن و آب کشیدن. و حسرت این‌که کاش می‌توانستم دست کنم تکه تکه بدنم را در آورم با اسکاچ یا سیم یا ابر (بسته به نوع چربی و آلودگی) بشورم و بعد خوب آب بشکم.

امشب دلم می‌خواست ماشین ظرفشویی را بغل کنم و بگویم چقدر خوشحالم که دوباره هست. و کاری را می‌کند که هیچ دوستش ندارم. و زمانی را به من هدیه می‌دهد که کم دارمش.

دلم می‌خواهد درباره اشیا بنویسم.

این قطعه را نگه می‌دارم!

سیمرغ بلورین بهترین مخاطب فیلم بلند و کوتاه اهدا می شود به
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 103
  • بازدید سال : 755
  • بازدید کلی : 2358
  • کدهای اختصاصی